
آقای جمهوری اسلامی!
استاد رفت. شما هم احتمالاً از اعماق وجودتانخوشحالید که این چنین و در چنین شرایطی رفت. خوشخیالترین شما هم گمان نمیکرد که یک بیماری به دادتان برسد تا این چنین با حداقل هزینه ماجرا رتق و فتق شود!!

استاد رفت و حسابِ بدهکاری شما به ما سنگینتر شد. نسل ما از شما یک «دلِسیر شجریان» طلبکار شد.

این که آواز استاد را از نزدیک بشنویم و ببینیم. این که در میدان آزادی با او همراهی کنیم و بخوانیم «ای شادی آزادی، روزی که تو باز آیی» و اشکهای شادیِ آزادی، در میان آوازمان، نُتهای شکسته امید شوند.
ما یک دلِسیر شجریان از شما طلب داریم. که شجریان بخواند:« تنیده یاد تو در تاروپودم/ بُوَد لبریز از عشقت وجودم» و ما بخوانیم و ذرهذره وجودمان افتخار و امید به کشوری شود که دوستش داریم و این که این «عشق تنیده» را تبدیل به کاری برای سربلندی ایران کنیم.
آقای جمهوری اسلامی!!!
آن که امروز از رفتنش شادید، «زِ دل مِهر رُخش رفتنی نی». فقط ما ماندهایم با داغها و طلبهایمان از شما.